خلاصه کتاب بابای پولدار، بابای بی پول (1)-pdf
خلاصه کتاب بابای پولدار، بابای بی پول
مقدمه : نویسندگان کتاب ، روشهای آموزشی مدارس را برای عصر حاضر مناسب و کافی نمی دانند و معتقدند که مدرسه ها کارمند پرورند و نه کارآفرین پرور.
نویسندگان به جوانان امروز توصیه میکنند که کارآفرین باشند. برای کارآفرین باید سخت کوش، خوش بین و ریسک پذیر بود و باید هوشمندی مالی داشت.
هوشمندی مالی نیز از چهار عامل ۱- آشنایی با حسابداری ۲- روش های سرمایه گذاری ۳- بازاریابی ها ۴- آگاهی از قوانین، حاصل می شود.
و بالاخره پیام اصلی کتاب این است : (برای پول کار نکنید بگذارید پول برایتان کار کند)
بخش نخست : بابای دارا، بابای نادار
من دو بابا داشتم، یکی دارا و دیگری نادار. از دید یک بابا (عشق به پول سرچشمه همه بدیها) و از دید دیگری ( بی پولی ریشه همه بدی ها ) است یکی از دلایلی که دارایان همواره داراتر و ناداران نادارتر میشوند این است که موضوع کاربرد پول را در خانه (نه در مدرسه ) یاد می گیرند. بسیاری از ما از پدران و مادران خود درباره کارکرد پول چیزی می آموزیم. بنابراین یک پدر و مادر نادار از پول چه می دانند که به فرزند خود بیاموزند؟
آنان به سادگی اندرز میدهند که ( خوب درس بخوان و نمره های خوب بگیر) در مدرسه از پول چیزی به ما نمی آموزند.
یکی از باباهایم عادت داشت بگوید (از عهده من بر نمی آید) دیگری از بکار بردن این واژه پرهیز میکرد و به جای آن میگفت: چگونه می توانم از عهده این کار برایم؟ عبارت نخست حالت خبری و عبارت دوم جنبه پرسشی دارد. (از عهده من بر نمی آید) مغز را از کار میاندازد (چگونه میتوانم از عهده آن برایم ؟ ) مغز را به حرکت و جستجو وا می دارد.
یکی از من می خواست تا خوب درس بخوانم به درجات تحصیلی بالا برسم و برای پول در آوردن کار کنم. وکیل، حسابدار یا کارشناس ارشد مدیریت بازرگانی شوم. دیگری مرا تشویق می کرد تا برای ثروتمند شدن درس بخوانم، دریابم که پول چگونه کار می کند و چگونه می توانم آن را به خدمت خود بگیرم. وی پیوسته میگفت (من برای پول کار نمی کنم پول برای من کار می کند)
پول گوشه ای از قدرت است، از آن قدرتمندتر آموزش مسایل مالی است. پول می آید و می رود ولی اگر چگونگی کارکرد پول را بیاموزید بر آن چیره می شوید و به ثروتمند شدن می پردازید.
بخش دوم
درس ۱- ثروتمندان برای پول کار نمی کنند
او گفت : پسرها آماده اید؟ ما با تکان دادن سر پاسخ دادیم.
بسیار خوب به شما درس خواهم داد ولی نه به روش مدرسه ای. شما باید کار کنید من هم درستان میدهم اگر انجام ندادید از درس هم خبری نخواهد بود.
گفتم: می توانم چیزی بپرسم؟
نه، بپذیرید یا رها کنید. اگر نتوانید ذهن خود را تصمیم گیرنده بار آورید، هیچ گاه پولساز نخواهید شد. فرصتها می آیند و میروند. این که بدانید کی و چگونه باید با شتاب تصمیم گرفت مهارت مهمی است. فرصتی که خواسته اید در اختیار شماست تا ده ثانیه دیگر یا درس آغاز میشود یا قرارمان به هم می خورد.
من و مایک پذیرفتیم بابای ما یک گفت به فروشگاه من می روید و برایم کار می کنید ساعتی ۱۰ سنت به شما میدهم و هر شنبه ۳ ساعت کار خواهید کرد.
من گفتم ما شنبه ها بازی بیسبال داریم.
بابای مایک با خشونت گفت: می پذیرید یا رها می کنید؟
پاسخ دادم می پذیریم و کار کردن و آموختن را جانشین بازی بیسبال نمودم.
بعد از سه هفته گفتم هرگز با من سخنی نگفتید من برایتان کار کردم و شما هیچ یادم ندادید؟
بابای دارا پرسید : آیا درس دادن تنها از راه گفتگو و سخنرانی شدنی است؟
پاسخ دادم: آره خوب
لبخند زنان گفت : این روشی است که در مدرسه ها یاد میدهند. زندگی این گونه درس نمی دهد زندگی سخن نمی گوید، شما را به این سود و آن سو می فشارد. با هر فشاری می گوید بیدار شو، چیزی هست که باید بیاموزی اگر از آن دسته آدم هایی باشی که هر بار زندگی روی خشن خود را نشان دهد تسلیم میشوی، چنین آدم هایی همواره حاشیه ای را بر می گزینند، آهسته میآیند و آهسته می روند. پس انداز می کنند برای روز مبادایی که هرگز نخواهد آمد.
ناداران و طبقه میانی برای پول کار می کنند ثروتمندان ترتیبی می دهند تا پول برایشان کار کند. بابای بسیار درس خوانده توصیه میکرد، سخت درس بخوانم ، نمره های خوب بگیرم تا بتوانم در یک شرکت بزرگ شغلی مطمئن و تضمین شده با مزایای عالی به دست آورم بابای دارا از من میخواست تا رمز کار کردن پول را بیاموزم و آن را به خدمت بگیرم این گونه درسها را با راهنمایی او در خلال زندگی ) نه کلاس درس یاد گرفتم
ثروتمندان برای پول کار نمی کنند.
دوری گزیدن از یکی از بزرگترین دام های زندگی
بابای دارا می گفت: بسیاری از مردم را میتوان با یک بها خرید هر کدام از آنان بهایی دارند که برخاسته از میزان ترس و از شان است. نخست ترس از بی پول شدن آنان را به سخت کوشی بر می انگیزد و هنگامیکه چک دستمزد خود را گرفتند آزمندی یا آرزوها سر برمی آورد و به فکر چیزهای دلپذیری می افتند که پول می تواند بخرد.
پرسیدم چه الگویی؟
الگوی از خواب برخاستن، رفتن به سرکار پرداختن صورت حسابها و تکرار برخاستن به سر کار رفتن ، پرداختن صورت حساب ها ، از آن پس، زندگی را تنها احساس ها هدایت می کنند ترس و از به آنان پول بیشتر بدهید به هزینه کردن ها می افزایند.
پرسیدم چگونه می توانیم از این دام بگریزیم؟
دلیل اصل ناداری یا رویارویی با مشکلات مالی، ترس و نادانی است نه اقتصاد، دولت یا ثروتمندان. ترس درونی و نادانی انسان را در دام اسیر می کند. پس شما درس بخوانید و دانشگاه را هم تمام کنید. من هم یادتان میدهم که چگونه بیرون از دام بمانید.
بابای دارا توضیح داد که زندگی انسان کوشش و دست و پا زدن است میان نادانی و آگاهی گسترده هنگامی که انسان از جستجوی اطلاعات و دانش خودشناسی بازایستد به نادانی میدان داده است لحظه به لحظه با این کوشش درگیریم که بیاموزیم تا چشم دل را باز کنیم یا ببنیدم.
دیدن آنچه دیگران نمی بینند
پایای دارا میگفت به کار ادامه دهید هر چه زودتر از اندیشه نیاز به چک و دستمزد رها شوید زندگی بزرگسالی شما آسان تر خواهد شد. مغز خود را به کار بیندازید و بی مزد کار کنید روزی خواهد رسید که راهی پیدا کنید با درآمدی بیشتر از آنچه من بتوانم به شما بدهم. چیزهایی خواهید دید که دیگران نمی بینند فرصتهایی که درست پیش چشم تان است.
بسیاری از مردم هرگز این فرصتها را نمی بینند زیرا تنها به دنبال پول و ایمنی هستند، پس به همین ها میرسند. هرگاه که یک فرصت را شناختید در سراسر زندگی آن را خواهید شناخت این را بیاموزید و خود را از بزرگترین دام زندگی رها کنید، دیگر هرگز به این دام نخواهید افتاد.
این نکته ها باعث شد ما یک مشارکت به راه اندازیم مامان ما زیرزمینی داشت که بدون استفاده مانده بود. آنجا را تمیز کردیم و صدها کتاب نقاشی خنده آور که تاریخ آن گذشته و تیمه جلد هر کدام را قبلا پاره کرده بودند و ظاهرا ارزشی نداشت. گردآوری کردیم. کتابخانه ای برپا کردیم و خواهر کوچک تر مایک را که عاشق مطالعه بود به کتابداری گماشتیم کتابخانه از ساعت ۱۴:۳۰ تا ۱۶:۳۰ باز بود و از هر نفر ۱۰ سنت ورودی می گرفت. رفته رفته همه بچه های منطقه مشتری کتابخانه ما شدند. برای آنان داد و ستد خوبی بود. در فاصله دو ساعت پس از مدرسه میتوانستند پنج - شش کتاب خنده دار بخوانند و تنها ۱۰ سنت بپردازند. در حالی که اگر میخواستند کتابها را بخرند می بایست در برابر هر جلد ۱۰ سنت بدهند.
خواهر ما یک کار ثبت نام روزانه مشتریان، مقدار پولی که داده بودند و مواظبت از کتاب ها را به خوبی انجام میداد. میانگین درآمد مایک و من هفته ای ۹/۵ دلار بود. نفری یک دلار به کتاب دار می دادیم و اجازه داشت که هر چه می خواهد کتاب بخواند. کوشش کردیم که شعبه دیگری هم برپا کنیم ولی هیچ گاه به امانتداری و سخت کوشی خواهر مایک نیافتیم. از آن زمان دریافتیم که پیدا کردن کارمند شایسته چقدر دشوار است.
بابای دارا خیلی خوشحال بود. اینک چیزهای دیگری داشت که به ما بیاموزد. او از این که ما درس نخست را خوب آموخته بودیم بسیار خوشحال بود یا دستمزد نگرفتن ناچار شدیم تا مغز خود را در پی یافتن فرصتی برای پول ساختن به کار اندازیم. یا به راه انداختن کتابخانه امور مالی را در دست و مهار خود داشتیم و به کارفرمایی متکی نبودیم. جالب ترین پخش آن بود که کسب و کارمان پول در می آورد، حتی هنگامی که خودمان حضور نداشتیم، پول برایمان کار میکرد. بایای دارا به جای مزد دادن آن همه پول به ما رساند.